اجبار به تکرار (Repetition Compulsion) یکی از مفاهیم بنیادی در روانکاوی است که ابتدا توسط زیگموند فروید مطرح شد و در نظریههای معاصر مانند روابط ابژه (Object Relations) و روانشناسی خویشتن (Self Psychology) گسترش یافت و با تفسیرهای جدیدی همراه شد. این مقاله با بررسی مفهوم اجبار به تکرار در دیدگاه فروید آغاز شده و سپس آرای نظریهپردازانی مانند شاندور فرنزی و آنا فروید و در نهایت رویکردهای معاصر روابط ابژه و روانشناسی خویشتن را تحلیل و مقایسه میکند.
روانکاوی کلاسیک: دیدگاه زیگموند فروید
زیگموند فروید، بنیانگذار روانکاوی، مفهوم اجبار به تکرار را برای توصیف رفتارهای ناخودآگاه در بازسازی تجربیات آسیبزا و حلنشدهی گذشته معرفی کرد. وی در مقاله “Beyond the Pleasure Principle” (1920) بیان کرد که افراد تمایل دارند حتی تجربیات دردناک را در زندگی خود تکرار کنند. این پدیده، برخلاف اصل لذت (Pleasure Principle)، به جای ایجاد لذت، ممکن است رنج و اضطراب به همراه داشته باشد.
به عقیده فروید، اجبار به تکرار ناشی از تلاش ناخودآگاه برای بازسازی گذشته و مواجهه مجدد با تعارضات است تا در نهایت این تعارضات حلوفصل شوند. این رفتارها اغلب در قالب انتقال (Transference) در درمان روانکاوی ظاهر میشوند، جایی که بیمار تجربیات گذشته را در رابطه با درمانگر بازسازی میکند (Freud, 1920/1955).
آرای شاندور فرنزی و آنا فروید
شاندور فرنزی (Sándor Ferenczi)
فرنزی بر نقش آسیبهای کودکی و روابط اولیه در شکلگیری اجبار به تکرار تأکید داشت. وی معتقد بود که این رفتارها نتیجهی تلاش ناخودآگاه برای معنابخشی یا بازسازی کنترل در موقعیتهای آسیبزا است. فرنزی همچنین بیان کرد که افراد ممکن است در بزرگسالی خود را در موقعیتهای مشابه تجربیات کودکی قرار دهند تا به نحوی این موقعیتها را تحت کنترل خود درآورند (Ferenczi, 1933).
آنا فروید (Anna Freud)
آنا فروید، در نظریهی مکانیزمهای دفاعی، اجبار به تکرار را نوعی مکانیزم برای مدیریت اضطرابهای حلنشده میدانست. او بر نقش محیط و روابط اولیه کودک در شکلگیری این رفتارها تأکید داشت. به نظر آنا، این رفتارها در نتیجه تلاش ناخودآگاه برای کاهش تعارضات درونی به وجود میآیند (Freud, A., 1936).
روانکاوی معاصر: رویکرد روابط ابژه
روابط ابژه، که توسط نظریهپردازانی مانند ملانی کلاین، ویلیام رونالد فیربرن، و دونالد وینیکات توسعه یافت، مفهوم اجبار به تکرار را در زمینه تعاملات اولیه کودک با مراقبان و درونیسازی این روابط بررسی میکند.
ملانی کلاین (Melanie Klein)
کلاین اجبار به تکرار را بخشی از تلاشهای روانی کودک برای مدیریت و ادغام تجربیات مثبت و منفی مرتبط با ابژهها میدانست. او این رفتار را به “مکانیزمهای دفاعی ابتدایی” مانند تجزیه (Splitting) و فرافکنی (Projection) نسبت داد. به نظر کلاین، کودک تلاش میکند از طریق بازسازی الگوهای اولیه، به یکپارچگی روانی دست یابد (Klein, 1946).
ویلیام رونالد فیربرن (W. R. D. Fairbairn)
فیربرن، یکی دیگر از پیشروان مکتب روابط ابژه، معتقد بود که اجبار به تکرار ناشی از روابط اولیه ناکام با ابژههای اولیه (والدین یا مراقبان) است. وی این رفتار را تلاشی برای بازسازی و ترمیم این روابط درونیشده میدانست. برخلاف فروید که بر نیروهای غریزی تأکید داشت، فیربرن معتقد بود که منبع اصلی اجبار به تکرار در “ابژههای درونیشده” است و فرد از طریق بازسازی این روابط در بزرگسالی تلاش میکند تا احساسات ناکاممانده خود را ترمیم کند (Fairbairn, 1952).
دونالد وینیکات (Donald Winnicott)
وینیکات اجبار به تکرار را در تلاش فرد برای بازسازی “فضای انتقالی” و ایجاد تعادل میان واقعیت درونی و بیرونی تفسیر کرد. او این رفتار را بازتابی از نیاز فرد به بازسازی یک محیط حمایتی و امن میدانست، محیطی که ممکن است در دوران کودکی وجود نداشته باشد یا ناقص بوده باشد (Winnicott, 1960).
روانشناسی خویشتن (Self Psychology)
رویکرد روانشناسی خویشتن، که توسط هاینز کوهات (Heinz Kohut) بنیانگذاری شد، اجبار به تکرار را به عنوان بازتابی از نیازهای رشدی برآوردهنشده تفسیر کرد.
دیدگاه کوهات درباره اجبار به تکرار
کوهات معتقد بود که افراد از طریق رفتارهای تکراری به دنبال برآورده کردن نیازهای ارضانشده در گذشته هستند. این رفتارها نمایانگر تلاش ناخودآگاه برای یافتن “خود ابژه” (Self-Object) مناسب برای ترمیم خویشتن است.