فهرست مطالب

نیاز به روایت: انسان تشنه‌ی روایت است

existential thirst - khishtan psychotherapy clinic

انسان، از نخستین لحظات زندگی‌اش، با نیازهایی پا به جهان می‌گذارد که فراتر از غذا و سرپناه است. نیاز به روایت و فهم تجربه‌های خود و دیگران، جزو آن خواسته‌های بنیادینی است که جسم نمی‌تواند آن را برآورده کند. وقتی کودک گریه می‌کند، او تنها به دنبال رفع گرسنگی یا خستگی نیست؛ او به دنبال درک شدن، شنیده شدن و تأیید شدن وجود خود است. در طول زندگی، این نیاز به روایت همچنان با ماست و شکل‌های مختلفی به خود می‌گیرد: گفتگو با دیگران، نوشتن خاطرات، خواندن داستان‌ها یا حتی تجربه هنر و موسیقی.

ریشه‌های نیاز به روایت در روان انسان

روایت، در ساده‌ترین شکل خود، ابزاری برای ساختن معنا از رنج و تجربه‌های پیچیده زندگی است. هر انسان با مواجهه با رنج، ناکامی یا فقدان، به نوعی «تشنه» می‌شود: تشنه فهمیدن، تشنه گفتن، تشنه شنیده شدن. این تشنگی، گاهی با تلاش‌های بیرونی رفع نمی‌شود؛ مانند حکایتی یهودی که پیرمردی در قطار مدام زمزمه می‌کرد: «تشنه‌ام، تشنه‌ام…». مسافری با مهربانی برای او آب می‌آورد، اما پیرمرد بعد از آب خوردن باز هم می‌گوید: «چقدر تشنه بودم، تشنه بودم…». این حکایت، ساده و کوتاه، نشان می‌دهد که برخی تشنگی‌ها فراتر از نیازهای جسمانی هستند و تنها با روایت و درک شدن آرام می‌گیرند.

نگاه روانکاوی به نیاز به روایت

از نگاه روانکاوی، این نیاز به روایت ریشه در تجربه‌های اولیه انسان دارد. ویلفرد بیون، روانکاو بریتانیایی، می‌گوید که انسان‌ها در گروه‌های کوچک، حتی پیش از آنکه از زبان و فکر منطقی بهره ببرند، با حالت‌های هیجانی اولیه و حس خالی یا تشنگی‌های هیجانی مواجه‌اند. وقتی این نیازها توسط مراقب یا گروه پاسخ داده نمی‌شوند، فرد می‌تواند در تجربه‌ای مداوم از اضطراب و رنج باقی بماند. پیرمرد قطار، شاید نمونه‌ای از همین حالت باشد؛ او نیاز داشت تا نه تنها تشنگی جسمی‌اش رفع شود، بلکه تجربه وجودی و رنج درونی‌اش شنیده و درک شود. [بیشتر بخوانید: ماتریکس ارتباطی]

از سوی دیگر، دونالد وینیکات مفهوم «خود واقعی» و «خود کاذب» را ارائه می‌دهد. او معتقد است که برای رشد روان سالم، انسان نیاز دارد که حضور خود و احساساتش در محیط، با تأیید و پاسخ‌دهی از سوی دیگران مواجه شود. وقتی کسی رنج خود را روایت می‌کند و دیگری با مهربانی گوش می‌دهد، یک حلقه اعتماد و تأیید شکل می‌گیرد که به تثبیت خود واقعی کمک می‌کند اما اگر این حلقه از پاسخ و تأیید از هم گسسته شود یا ضعیف بماند، شخص ممکن است در تنهایی و سکوت فرو رود، یا رنج خویش را در قالب خاطرات تکرارشونده و دردناک بازآفرینی کند.

اما چرا نیاز به روایت تا این حد حیاتی است؟

پاسخ ساده اما عمیق است: انسان بدون روایت، تجربه‌هایش گنگ، پراکنده و خالی از معنا باقی می‌مانند. رنج‌هایی که نمی‌توان درباره‌شان گفت، به شکل بار عاطفی سنگین باقی می‌مانند و گاهی به شکل‌های جسمانی یا روانی بروز می‌کنند. بیون این حالت را با مفهوم «ظرفیت تحمل تجربه هیجانی» توضیح می‌دهد؛ انسان باید بتواند رنج و هیجان خود را به شکل قابل هضم و قابل بیان منتقل کند تا از اضطراب و سردرگمی نجات یابد.

روایت، علاوه بر اینکه فرد را آرام می‌کند، به پیوند اجتماعی و فرهنگی نیز کمک می‌کند. وقتی داستان‌ها به اشتراک گذاشته می‌شوند، انسان‌ها درمی‌یابند که تنها نیستند؛ دیگران نیز تجربه رنج، شکست، امید و پیروزی را داشته‌اند. این امر، هم همدلی را افزایش می‌دهد و هم احساس پیوستگی اجتماعی را تقویت می‌کند. حتی در مواردی که رنج شخصی شدید است، روایت آن می‌تواند به التیام روانی و پذیرش خود منجر شود. نکته جالب آن است که روایت همیشه نیازمند کلمات نیست. هنر، موسیقی، تصویرسازی و حرکات جسمانی نیز می‌توانند به شکل‌های متنوع راهی برای بیان رنج و ساختن معنا باشند. کودکانی که نمی‌توانند درد خود را به زبان بیاورند، ممکن است آن را در بازی، نقاشی یا حرکت بازنمایی کنند. بزرگسالان نیز گاهی از طریق نوشتن خاطرات، شعر یا حتی گفتگوی ساده با دوستان، می‌توانند «نیاز به روایت» خود را سیراب کنند.

اما اگر این امکان فراهم نشود، رنج نه تنها کاهش نمی‌یابد، بلکه ممکن است به شکل تکرار شونده و آسیب‌زا بازگردد. انسان‌هایی که فرصتی برای بیان و روایت تجربه‌هایشان پیدا نمی‌کنند، گاهی درگیر احساسات خام، اضطراب، افسردگی یا حتی بیماری‌های جسمانی می‌شوند. روانکاوی نشان می‌دهد که فرایند گفت‌وگو و روایت، خود نوعی درمان است؛ نه صرفاً دریافت پاسخ یا راه‌حل، بلکه امکان شناخت، پذیرش و بازسازی تجربه.

نتیجه گیری

در نهایت، نیاز به روایت بخشی از طبیعت انسانی است؛ تشنگی‌ای که با آب مادی سیراب نمی‌شود، اما با شنیده شدن، درک شدن و به شکل داستان و تجربه منتقل شدن آرام می‌گیرد. هر انسان، به نوعی، پیرمردی است در قطار، که زمزمه می‌کند: «تشنه‌ام…». پاسخ ما، نه صرفاً رفع نیاز فوری، بلکه گوش دادن، تأیید و همراهی است. این همراهی، چراغی است برای روشن کردن مسیر پیچیده رنج و معنا در زندگی، و پلی است میان تجربه فردی و پیوستگی انسانی. انسان تشنه‌ی روایت است، تشنه‌ی شنیده شدن و تشنه‌ی معنا. هر داستان، هر حکایت، هر لحظه گفت‌وگو، آبی است که این «نیاز به روایت» را تسکین می‌دهد و به ما یادآوری می‌کند که رنج، تنها بار نیست؛ بلکه می‌تواند فرصتی برای ساختن معنا و پیوند با دیگران باشد. [مقاله خارجی]

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

مقالات مرتبط