شکل ۱. فرانک آرنولد (متولد ۱۹۵۷)، چند اثر دیگر، ۲۰۲۲، رنگ روغن روی بوم [مرجع تصویر اصلی]
«ما گذشته را به یاد نمیآوریم؛ ما آن را در اکنون زندگی میکنیم.»
— فیلیپ برومبرگ[1]
نویسنده: فرهاد رادفر
مخاطب: رواندرمانگران، روانشناسان، دانشجویان حوزهی سلامت روان و خوانندگان علاقهمند به تروما و تجزیه
زمان مطالعه: حدود ۴ دقیقه
گذشتهای که کودک توان تحملش را نداشته، گذشتهای که هیجانی بیش از ظرفیت او را در خود حمل میکرده و در لحظهی وقوع، هیچ «دیگریِ تنظیمکنندهای» برای نامگذاری، آرامسازی یا معنا دادن به آن حضور نداشته، هرگز وارد حافظهی روایی نمیشود؛ نه از میان میرود، نه به یاد آورده میشود، بلکه در لایههای پنهان روان به شکلی نیمهزنده باقی میماند. برومبرگ این وضعیت را «شبحوارگی» مینامد؛ زیرا تجربهای که امکان نمادسازی و روایت پیدا نکرده است، بهصورت فشرده و خام در بدن و ذهن باقی میماند و سالها بعد، در قالب واکنشهایی ظاهر میشود که ظاهراً «بیدلیل»اند: وحشت ناگهانی، حملات اضطرابی، انفجار خشم، انجماد هیجانی، ترس از صمیمیت، یا تجربهی آشنای «این من نیستم» که گویی فرد در لحظه از خود خارج میشود و وجودش را از بیرون تماشا میکند. این بازگشتهای ناگهانی و بینام دقیقاً به این دلیل شبحوار هستند که به گذشته تعلق دارند اما در زمان حال زندگی میکنند؛ گذشتهای که دفن نشده و هرگز به گذشته تبدیل نشده، بلکه مدام اکنون را تسخیر میکند.
گذشته زیسته، اما روایت نشده
در چنین حالتی، فرد با «گذشتهی زیسته اما روایتنشده» مواجه است؛ با حافظهای هیجانی که نه ابزار زبان در اختیار دارد و نه مرجع زمانی. تجربهی تجزیهایی در ذهن جای مشخصی ندارد، پس در بدن ساکن میشود: در تنگی نفس، در انقباض گلو، در تغییر لحن، در عقبکشیدن ناگهانی بدن از تماس، در نگاههایی که از صمیمیت میگریزند، یا در سکوتهایی که بیش از کلمات سخن میگویند. آنچه به یاد نمیآید، دقیقاً همان چیزی است که در لحظههای حساس زندگی، با قدرتی غریزی و پیشکلامی، خود را تحمیل میکند. از منظر روانکاوی بینفردی، این بازگشت همان لحظهای است که یک بخش تجزیه شده و پنهان از خویشتن، برای چند ثانیه قدرت را در دست میگیرد، صحنهی روان را روشن میکند و سپس دوباره در تاریکی فرو میرود؛ و فرد، سرگشته میان این آمدوشدهای خاموش، نمیفهمد چه چیزی در حال رخ دادن است.
اما این شبح تنها در یک بستر میتواند صاحب چهره شود : رابطه
برومبرگ توضیح میدهد که تجربهی تنها زمانی میتواند از وضعیت شبحی خارج شود که در حضور یک دیگریِ پاسخمند و تحملگر احضار شود؛ نه با تلاش وادارکننده، بلکه در فرایندی که میان دو ذهن اتفاق میافتد و واقعیتی تازه خلق میکند. لحظهای که بیمار احساس میکند میتواند بدون فروپاشی، هیجانی را تجربه کند که سالها از آن گریزان بوده، یا میتواند در حضور درمانگر یک مکث طولانی را تحمل کند بدون اینکه احساس شرم یا تهدید کند، یا میتواند برای نخستینبار از تجربهای بگوید که همیشه گمان میکرده «بیاهمیت» است، همان لحظهای است که شبح گذشته نام میگیرد، بافت زمانی پیدا میکند، و از حالت نیمهزندگی به حالت تجربهی قابلگفتن تبدیل میشود. رابطهی درمانی، یا هر رابطهی عمیق و پاسخمند دیگری، در این معنا نه یک ابزار تغییر بلکه «محل تولد دوبارهی روایت» است؛ جایی که سکوتهای تروماتیک زبان میگیرند و بدن، که سالها بار گذشته را حمل کرده، کمی آسودهتر تنفس میکند.
[1].فیلیپ ام. برومبرگ (Philip M. Bromberg, 1931–2020) روانتحلیلگر آمریکایی، استاد برجسته در مکتب روانکاوی بینفردی و یکی از مهمترین نظریهپردازان حوزهی تجزیه (Dissociation) در دوران معاصر است. او با مفهوم «حالتهای خود» (self-states) و این ایدهی اثرگذار شناخته میشود که «ذهن انسان یکپارچه نیست، بلکه میان خودهای نیمهمستقل و گاه ناآگاهانه جابهجا میشود». کتاب های او—از جمله Standing in the Spaces و Awakening the Dreamer—در شکلدادن به رویکردهای relational، فهم تروما، و کار بالینی با تجربههای تجزیه ایی نقشی بنیادین داشتهاند.


